جدول جو
جدول جو

معنی زبان برآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

زبان برآوردن
(پَ خُ تَ)
کنایه از آن است که حیوان از شدت تشنگی زبان خود را از دهان برمی آورد. (از بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج). لقلقه، زبان برآوردن مار و جنبانیدن آن. (منتهی الارب) :
از بس که گشت بیدل لب تشنۀ زلالم
چون خط زبان برآورد بر کوثر تبسم.
میرزا بیدل (از آنندراج).
، شروع به سخن کردن. آغاز تکلم کردن. زبان برگشادن. لب به سخن گشودن. بزبان آمدن:
برآورد پیر دلاور زبان
که ای حلقه درگوش حکمت جهان.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ / رِ تَ)
زبان از دهان بیرون آوردن، آغاز سخن گفتن کردن کودک. زبان باز کردن، (نسبت به بزرگتر از خود) (در تداول عامه) ، زبان درازی کردن. یک و دو کردن با بزرگتر از خود. زیر دستی که عادهً نباید به رئیس خود اعتراض کند، اینک به جدال او برخاستن
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ کَ دَ)
فریاد کسی را بلند کردن:
خاقانی این سخن گفت اورا زبان فروبست
تا ناگهی نباید کز تو فغان برآرد.
خاقانی.
، فریاد زدن. ناله کردن. فریاد برآوردن:
مرغان چمن فغان برآرند
گر فرقت نوبهار گویم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ / رِ تَ)
صاحب مجموعۀ مترادفات، غبار برآوردن از چیزی را مترادف خراب و ویران شدن و ویران کردن خانه و جز آن آورده است. رجوع به مجموعۀ مزبور ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَ رَ)
رستن بال بر اندام طیور. پیدا آمدن بال بر طیور، نمودن. بجلوه درآوردن:
گشتم از بالای رضوان منفعل
با قدش گو سرو را بالا مده.
ظهوری (از آنندراج).
، زیاده از حد نمودن. بیش از حقیقت جلوه دادن. در امری مبالغه کردن. بکاری شاخ و برگ دادن: مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157) ، تعریف کردن. (آنندراج).
- آتش فتنه را بالا دادن، مجازاً دامن زدن. فتنه را تیز کردن: کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد. (سندبادنامه ص 77)
لغت نامه دهخدا